۱۳۹۷ مرداد ۱۵, دوشنبه

مرور خاطرات

برای چندمین بار داشتم فیلم  لالالند را می دیدم. نمی خوام درباره نقد این فیلم صحبت کنم که خوب است یا بد. موقع دیدن این فیلم، خیلی اتفاقی یاد رویاهایم افتادم. رویاهایی که این روزها دور شده اند از من و خیلی های دیگر از بس جان می کنیم و روز را شب می کنیم. مثلا یکی از رویاهایم این بود که دوست دختری داشته باشم که سالها کنار هم بودیم. رفت و آمد خانوادگی داشتیم. در سفرهایمان حضور داشت. در مهمانی های خانوادگی کنارم بود. یا مثلا باهم می نشستیم و برای چندمین بار فیلم های وودی آلن را دوره می کردیم. دست هم دیگر را می گرفتیم و بلوار کشاورز را طی می کردیم. شب ها می رفتیم کافه ای که تا خود صبح باز است و قیمت یک فنجان قهوه اش، معادل یک وعده پیتزای ایتالیایی بونو است. می رفتیم بام تهران و سیگار دود می کردیم. تا همین دو سال پیش تنهایی برایم ترسناک نبود. بخوام اعتراف کنم کمی عذاب آور بود اما حالا تنهایی در دهه سوم زندگی ام برایم ترسناک شده است. گاهی فکر می کنم که نقشه زندگی ام را گم کرده ام و راه را اشتباه آمده ام. نه از دوست دختر خبری است و نه از دوست و رفیقی برای دوره کردن فیلم های پولانسکی و وودی آلن. خودم هستم و خودم. هرکسی بعد از مدتی دنبال زندگی اش رفت. یکی ازدواج کرد، اون یکی از ایران رفت، یکی رفت شهر آرام تری زندگی کند و همینطور به مرور از هم دور شدیم. انقدر دور شدیم که حالا به صورت دایره وار در حال تکرار مرور خاطرات گذشته هستم. خاطراتی که نباید محو شوند. مثلا زمانی که دوست و رفیق های زیادی داشتم. مثل آخوندها از این منبر به آن منبر می رفتم و حتی گاهی این وسط مجلسی را از دست می دادم از بس که تعداد دورهمی ها زیاد بود. یا آن زمانی که سخت عاشق زنی بودم که تجربه ها و طول زندگی اش از من زیادتر بود. همان زمانی که قید هرچه رفیق و دوست بود را زدم و همه ساعت ها و روزهای زندگی ام شد زندگی کردن با اون. اما حالا چی؟ یه هیچ بزرگ.  
باز هم می نویسم. باید نوشت تا خاطرات محو نشوند.

۱۳۹۴ تیر ۵, جمعه

در جستجوی آمدنش...


- شما شغلتان چیه؟ 
- اوووممم. من آدم انتظار کشیدن هستم. 
- یعنی چی؟ 
- خوب یعنی... یعنی... چجوری بگم بهتون، من منتظر اومدنش هستم دیگه. 
- عجب... برو دنبالش. پیداش کن. 

انتظار بکشیم تا تشریف فرما شود یا خودمان دست به کار شویم و پیداش کنیم؟ خیلی‌ها در پارک می‌نشینند سال‌ها گلبرگ‌های گل‌ها را یکی یکی می‌کنند و می‌گویند، یک گلبرگ می‌کنم می‌آیی، یک گلبرگ می‌کنم نمی‌آیی. بعد تازه به این نتیجه می‌رسند که نباید شعر می‌گفتند و باید به انتظار یار پیاده رو‌ها را می‌ایستادند و حتی در مواردی جستجوی خانه به خانه را در دستور کار قرار می‌دادند. یا حتی اشخاصی سال‌ها روی نیمکتی در ایستگاه راه آهن می‌نشینند تا قطاری یار را با خودش بیاورد و بعد که می‌بینند یار در قطار وارد شده به ایستگاه نیست، می‌گویند قطار رفت، بی‌صبرانه جا به جا می‌شوم روی نیمکتی در ایستگاه، جا نمانده‌ام، سال‌هاست، منتظر قطار بعدی‌ام. انتظار کشیدن فقط مختص به مردان نیست، یکی از جذاب‌ترین و با وفا‌ترین انتظارهای دنیا مربوط به زن سرخ پوش میدان فردوسی بود. ‌‌‌ همان زنی که هر روز، ساکت و آرام با کیف و کفش و لباس قرمز رنگ در میدان فردوسی می‌ایستاد و انتظار می‌کشید و آنقدر انتظار کشید و کشید تا توجه همه اهل دنیا را به خود جلب کرد، جز اون کسی که باید می‌آمد و می‌دید. به هر حال شما هم اگر قصد کرده‌اید و می‌خواهید انتظار بکشید و وارد این عرصه شوید باید بدانید که علاوه بر جلب نظر مردم به خود در این شغل، شما در این کار بخش مهمی از شبانه روزتان را همیشه درگیرش هستید. و مدام فکر می‌کنید به اینکه یار مورد نظر چه زمانی می‌آید، تنها می‌آید یا زبانم لال با شخص دیگری، چگونه می‌آید و قس علی هذا. خلاصه که یک بخش مهم از شبانه‌روزتان همیشه درگیر این شغل هستید، بخشی که حواستان به آن نیست و چون برق و باد از عمرتان کاسته می‌شود. اصلا بهتر است بگوییم یک برش بزرگ از کیک زمان زندگیتان را. یک شغلِ همیشگی که لابه‌لای مردم در شلوغی مترو، چک کردن ایمیل‌ها، نوشتن‌ها، قدم زدن‌ها، رانندگی کردن‌ها، قهوه خوردن با دوست، استخر رفتن‌ها و‌‌‌ همان لحظات لم دادن در جکوزی، زمان گوش دادن به موسیقی، دقایق تماشای فیلم یا سریال، زمان‌های کتاب خواندن یا حتی موقع خواب، درگیرش هستی. درگیر انتظار. درگیر لذت و اندوه، درگیر گذشته و حال، درگیر حسرت‌ها و تجربه‌ها، درگیر اما و اگر‌ها، درگیر جواب دادن به سوالهای بی‌پایان در سرت، درگیر حال خوب و بدی که داری. مدام به این فکر می‌کنی که آنکه باید می‌آمد هیچ وقت نیامد. هیچ وقت در هیچ زمان زندگی‌ات، اون کسی که باید بود و حال تو را خوب می‌کرد، حضور نداشت و تو هی به انتظارش روز‌ها را پشت سر هم طی کردی تا به امروز که به خودت لعنت می‌فرستی که‌ای کاش به جای این همه آدم اشتباه که وارد زندگی کردم، اون کسی که باید بود و حالم را خوب می‌کرد حضور داشت. تا به من هوای تازه می‌داد، تا مدام در جستجوی هوای تازه نبودم و هی بخواهم حسرت بخورم که چرا نیمهٔ آشنای زندگی‌ام را تبدیل به نیمه ‌ی غایب کردم تا امروز با خود شعر رودکی را زمزمه کنی و بگویی با صد هزار مردم تنهایی، بی‌صد هزار مردم تنهایی... یا اصلا هی با خودت بگی تا قیامت دل من گریه می‌خواد و این صحبت‌ها. اما... اما... چه بهتر که تا دیر نشده و شما نیز به صف منتظر‌ها نپیوستی، سرخ‌ترین گل رز را برای یار بخری، خوش بو‌ترین یاس‌های دنیا را برایش جمع کنی و بر سرش بریزی، و یا حتی زیبا‌ترین لبخند دنیا را به او هدیه بدهی، و نشان بدهی که باید بر او عاشق‌تر بود. خلاصه اینکه انتظار نکشید، دست به کار شوید و پیداش کنید. پیدایش کنید تا با خودش زندگی کنید، نه با انتظار کشیدن، نه با حسرت و یادش. 

۱۳۹۴ خرداد ۲۵, دوشنبه

ماموریت میانه‌روها

میانه‌روهای مجلس در دفاع از دولت وارد عمل می‌شوند. فراکسیون رهروان ولایت به نمایندگی از این طیف دیروز در جلسه اعضای خود به این نتیجه رسید که نخست مانع از اعلام وصول مجدد و به جریان افتادن طرح استیضاح وزیر آموزش و پرورش شود و در ادامه بررسی طرح «الزام دولت به حفظ دستاوردهای هسته‌ای» که به زعم اعضای این فراکسیون می‌تواند محدودیت‌هایی را برای دولت ایجاد کند به تاخیر اندازند.
کمال‌الدین پیرموذن، عضو شورای مرکزی فراکسیون رهروان ولایت در تشریح جلسه صبح دیروز این فراکسیون ضمن بیان این خبر اعلام کرد که حاضران در جلسه بر ضرورت همکاری و تعامل بیشتر فراکسیون رهروان ولایت با دولت همزمان با سالگرد انتخابات ۲۴ خرداد که منجر به پیروزی حسن روحانی به‌عنوان رئیس‌جمهور دولت یازدهم شد، تاکید کردند.
این اعلام تعامل از سوی اعضای فراکسیون رهروان ولایت در حالی مطرح شد که طی روزهای اخیر دولت حسن روحانی بیش از هر زمان دیگری به‌خصوص از جانب تندروهای حاضر در مجلس تحت فشار قرار دارد.
از ارائه مکرر طرح سوال از وزرا که عموما منجر به صدور کارت زرد شده است و آخرین آن مربوط به صدور کارت زرد دوم به علی جنتی وزیر ارشاد در جلسه علنی هفته گذشته می‌شود و به جریان افتادن طرح‌های استیضاح وزرا که قریب‌الوقوع‌ترین آن طرح استیضاح علی‌اصغر فانی وزیر آموزش و پرورش، است تا تهیه طرح‌هایی که به‌منظور ایجاد محدودیت در مسیر حرکت دولت به‌طور ویژه در مذاکرات هسته‌ای، ازجمله فشارهایی است که از جانب مجلس به دولت وارد می‌شود.
در همین حال یوناتن بت‌کلیا، نماینده اقلیت آشوری و کلدانی در مجلس شنبه در گفت‌وگو با فرهیختگان گفته بود: «من چهار دوره در مجلس حضور داشته‌ام، اما متاسفانه کارهایی در این مجلس می‌شود که تا به حال مشابه آن را ندیده‌ام. هیچ زمانی این همه طرح در مجلس ارائه نشده است. در این دوره فقط سعی می‌شود طرح‌های مختلفی مطرح، تایید و به قانون تبدیل ‌شود. خود این قانون‌ها در بسیاری موارد باعث بستن دست و پای دولت می‌شود.»
فشارهای تندروهای مجلس به دولت در حالی روزبه‌روز افزایش می‌یابد. که مجلس نهم، در سال پایانی عمر خود قرار دارد و به عقیده ناظران عمده تندروهای حاضر در این مجلس چون امیدی به این ندارند که بتوانند حداقل برای یک دوره دیگر کرسی‌های سبز بهارستان را به دست آورند آخرین تلاش‌هایشان برای ناکام گذاشتن دولت یازدهم در مسیر عمل به وعده‌هایش را به کار گرفته‌اند.
بر این اساس با وجود آنکه در سال پایانی عمر این مجلس نمایندگان می‌توانند طرح‌های اولویت‌دار بسیاری به‌منظور کاهش مشکلات مردم به‌ویژه در حوزه اقتصادی در دستور کار قرار دهند یا برای رونق کسب‌وکار و خروج از رکود با دولت همراهی بیشتری داشته باشند، برخی تندروهای این مجلس با رویکرد سیاسی و جناحی تمرکز خود را بر این قرار داده‌اند که چطور می‌توانند دولت را از مسیر حرکتی خود خارج و به بن بست هدایت کنند. در همین راستا در سال «دولت و ملت، همدلی و همزبانی»، وقت بسیاری از وزرا، در کمیسیون‌های مجلس برای پاسخگویی به سوالات هدف‌دار نمایندگان عمدتا وابسته به جریان خاص صرف می‌شود یا در راهروهای مجلس برای رایزنی به‌منظور انصراف نمایندگان از طرح استیضاح.
به نظر می‌رسد که فراکسیون رهروان ولایت تصمیم گرفته است برای کاهش این فشارها وارد عمل شود. فراکسیون رهروان ولایت با حدود 170 نماینده عضو به‌عنوان بزرگ‌ترین فراکسیون و با در اختیار داشتن اکثریت کرسی‌های هیات‌رئیسه مجلس به‌ویژه ریاست مجلس قدرتمندترین و بانفوذ‌ترین فراکسیون مجلس محسوب می‌شود.
به گفته کمال‌الدین پیرموذن، عضو شورای مرکزی این فراکسیون، در جلسه شورای فراکسیون رهروان مقرر شد هیات‌رئیسه مجلس با جلب نظر نمایندگان، از استیضاح فانی، وزیر آموزش و پرورش جلوگیری و ترتیبی اتخاذ کند که طرح‌های اولویت‌دار در مجلس بررسی شود.
او همچنین با اشاره به بررسی طرح برخی نمایندگان برای ایجاد محدودیت در مذاکرات هسته‌ای تحت عنوان «الزام دولت به حفظ دستاوردهای هسته‌ای» و با تاکید بر اینکه این طرح برای ایجاد محدودیت در اختیارات و قدرت مانور تیم‌ مذاکره‌کننده در چانه‌زنی‌های سیاسی ارائه شده است، گفت: «در جلسه فراکسیون رهروان ولایت مقرر شد در بررسی این طرح فوریتی و همچنین طرح یک‌فوریتی الزام دولت، تاخیر ایجاد شود و بررسی آن عقب بیفتد.»

منتشر شده در روزنامه فرهیختگان / در تاریخ 25 خرداد 1393

۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

نگذاریم خانواده معنا و مفهوم خود را از دست بدهد

عدم وجود رابطه ای آرام و البته آرامش بخش در میان اعضای خانواده، نتیجه اش برای فرزندان نوجوان آن خانواده این می شود که استعداد صحبت کردن را از دست می دهند و این مسئله شاید در دوران نوجوانی برای آنها بی اهمیت باشد اما قطعاً در جوانی و بزرگ سالی اذیتشان می کند.
جدا از این مسئله،زندگی در دنیای مجازی باعث می شود که لذت صحبت کردن رو در رو و گفتگو با یک دوست، همکار یا دیگر افراد جامعه تبدیل شود به یک ترس. اکثر افرادی که اینگونه هستند زمانی که باید در جایی صحبت کنند و یا به ارائه کنفرانسی بپردازند، استرس و ترس سراسر وجودشان را می گیرد و کلی دستپاچه می شوند تا بخواهند صحبت کنند.
این روزها که در خانواده ها،اعضای خانواده هر کدام مشغول به انجام کاری هستند و به طبع هر کدام از اعضای خانواده برای خود اتاقی جداگانه دارند دور هم جمع شدن خانواده در حال تبدیل شدن به یک حسرت بزرگ است. حسرتی که تا همیشه در دل های ما باقی می ماند. اغراق نمی کنم اگر بگویم ما آخرین نسلی هستیم که داشتن خانواده را تجربه می کنیم و تجربه این خانواده برای هر کدام از ما در دوران کودکی و نوجوانی قطعاً شیرین تر و لذت بخش تر از این دوران بوده است اما باز هم باید خوشحال بود که چنین تجربه ای داشته ایم هر چند این روزها برایمان تلخ و عذاب آور است، هر چند این روزها دوست داریم خانواده یمان همانند خانواده دوران کودکی هایمان باشد. به هر حال چه خانواده خوب یا بد داشته باشیم،شب ها همگی در زیر یک سقف جمع می شویم اما فقط و فقط در زیر یک سقف جمع می شویم و این به معنای داشتن نقاط مشترک برای زندگی مشترک نیست.
این روزها با آمدن اینترنت و اضافه شدن لب تاپ ها و تبلت ها به کانون خانواده ها دیگر زمانی برای صحبت کردن و گفت و گو میان اعضای خانواده نمی ماند.هر کدام از اعضای خانواده در گوشه ای از خانه نشسته اند و مشغول کارهای خود هستند. یکی با تبلت مشغول بازی و چت کردن است، یکی دیگر از فرزندان در حال متر کردن فیس بوک و خوب پدر و مادر هم مشغول دیدن سریال های ماهواره ای یا چرت زدن هستند یا حتی مادر خانواده هم عضو فیس بوک شده است و این تنها پدر خانواده است که در حال مطالعه روزنامه یا دیدن اخبار از تلوزیون است.
زمانی مردمانی بودند که شبها دور آتش جمع می شدند، زمانی دیگر تلوزیون همه اعضای خانواده را دور هم جمع می کرد و مانند آتش عمل می کرد، این روزها اما دیگر اینطور نیست و هر کدام از اعضای خانواده برای خود دل مشغولی پیدا کرده اند تا با آن شب را صبح کنند و به سر کار خود بروند. دل مشغولی خوب است اما نه دل مشغولی که از سر اجبار و تنهایی در خانواده باشد. در مهمانی های خانوادگی هم به همین شکل است، دیگر از شور و صفای سابق خبری نیست و هر شخصی مشغول کار با تلفن همراه یا تبلتش است. دیگر از بحث ها و تحلیل های دایی ها و عمو ها پیرامون مسائل سیاسی و روز خبری نیست، یعنی گوش شنوایی نیست تا آنها بخواند صحبت کنند. شاید خنده دار باشد اما به راستی که تلخ است وقتی مهمانی به خانه می آید و بعد از سلام و احوال پرسی های مسخره و پر از تعارف، رمز اینترنت وای فای را طلب می کند. زمانی در این مهمانی های خانوادگی بحث بلوتوث و بلوتوث بازی باب بود و بازار گرمی داشت اما این روزها دیگر صحبت از عکس های اینستاگرام و صفحه های فیس بوکی و ... است. بلوتوث بازی وقت کمی می گرفت از افراد اما این دل مشغولی های جدید و مدرن کل زمان مهمانی را به جز زمان شام به خود اختصاص می دهد.
بگذریم، خواستم بگویم خانواده در رویاهای من جایی بوده که می توانستم با مادر یا پدرم در مورد مسائل و مشکلاتی که در طول روز داشته ام صحبت کنم،از آنها مشورت بگیرم یا حتی با هم در مورد موضوعات بی اهمیت و سطحی صحبت کنیم. مهم برای من صحبت کردن بوده است، درد و دل کردن بوده است. این روزها که با دوستانم در این باره صحبت می کنم متوجه این موضوع می شوم که تنها خانواده من نیست که به این شکل است بلکه دیگر خانواده ها هم اکثرشان خیلی وقت است رنگ و بوی دور هم بودن را از دست داده اند و خانه هایشان مکانی شده است برای خواب و استراحت. خیلی تلخ می شوم وقتی متوجه می شوم فلان دوست و رفیقم هم وضعیتی مشابه من دارند. اما مگر می شود در خانه ای که همه با هم غریبه هستند استراحت کرد؟! مگر می شود در خانه ای که هیچ کس علاقه ای به صحبت کردن و گفتگو کردن حتی بر سر مسائل بی اهمیت را ندارد،احساس آرامش کرد؟خانواده ای که این روزها خیلی ها فقط اسمش را می دانند و معنا و مفهوم آن را از یاد برده اند و یا نمی خواهند به یاد بیاورند. 

۱۳۹۲ دی ۱۶, دوشنبه

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می گویند: "می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران.
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسدباران؟

بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آننشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارداز خشکیش می ترکدچون دل یاران که در هجران یاران

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

۱۳۹۲ دی ۱۰, سه‌شنبه

ساعت های دوتایی


خیلی وقت بود که قرار دو نفره ای نداشتم. قراری که از اول خودت حدس میزنی ممکن است بعد از کافه به قدم زدن در پیاده روهای این شهر شلوغ که این روزها پر از دود و سرب در هوا است ختم شود.
روبروی هم نشسته ایم و دو لیوان بزرگ گل گاو زبان سفارش داده ایم. برایش کتابی برده ام به رسم هدیه و فیلمی از وودی آلن که در کیفم هست را به او میدهم تا ببیند و نظرش را بهم بگوید.
از هر دری حرف میزنیم. از کار و درس و دانشگاه تا مزه ی ترش و شیرین گل گاو زبان. یاد شعر سارا محمدی اردهالی می افتم و تا جایی که به یاد دارم برایش می خوانم؛

گل
گاو
زبان را
دمش کنی
با نبات
لیمو بچکانی در آن
بنفش‌ها جادو شوند
برقصند در هم
از پنجره
پاییز را نگاه کنی
چسبیده کلاهش را
اما دامنش
کنار رفته در باد
و
فنجانت را سر بکشی
گل
گاو
زبان ، یعنی شعر
17:17!
- می گویم یعنی چه؟
- می گوید من به این ساعت ها میگم ساعت های دوتایی و الان یه ساعت دوتایی هست که به واقعیت تبدیل شده و ما کنار هم هستیم.
- میخندم.

دستهای ظریف و انگشتانی زیبا دارد. خیلی دوست دارم که دستانش را بگیرم اما برای بار اول قطعاً خوب نیست. دلیلش را نمی دانم که چرا خوب نیست اما نمیخوام این کار را انجام دهم و هی سر این موضوع با خودم کلنجار می روم.
دستانش را دراز می کند روی میز از خستگی. حالا دستانش جلوی من است و فاصله خیلی کم. چند بار این موضوع تکرار می شود تا اینکه ناخودآگاه هر دو دستاهای هم را میگیرم و به ادامه صحبت می پردازیم. انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده است اما خوب می دانیم که قرار است اتفاق مهمی در زندگی ما صورت بگیرد. اتفاقی به اسم با هم بودن.

18:18!
- و باز هم ساعت دوتایی
میخندیم و میخندیم و حرف میزنیم. باز هم دو لیوان بزرگ گل گاو زبان سفارش می دهیم.
حکایت جالبی است که این جور وقتا حرف برای گفتن زیاد است و به ندرت پیش میاد که حرفی خسته کننده باشه. از تجریبات دیگران استفاده می کنم و در مورد مسائل سیاسی حرفی نمی زنم. نمی خوام به جای صحبت کردن با هم جرو بحث کنیم.

19:19!
نمی دانم چرا حرف ها تمامی ندارد و همینطوری یک ریز در حال حرف زدن هستیم. از مجله ها و کتاب هایی که خوانده ایم تا قرار گذاشتن برای دیدن فیلم هایی که این روزها بر پرده سینما است. از گذشته اما حرفی نمی زنیم و هر حرفی هست در این ساعت برای قرار و مدار های آینده است. بازی بدمینتون هم جزو این قرارهاست.


کم کم آماده می شویم برای بیرون رفتن از کافه. خودش پیشنهاد می دهد که برویم بیرون و کمی قدم بزنیم. استقبال می کنم و به بیرون می رویم.
هوا به شدت سرد است اما مثل همیشه می خواهم خاطره سازی کنم و تمام این صحنه را به ذهنم بسپارم. پس سردی هوا را به جان می خرم که خاطره ای برای خودم ساخته باشم. خاطره ای که شاید بعد ها باعث عذاب و دلتنگی شود یا شاید یادآور خاطره ای خوش و دوست داشتنی.
راه می رویم و از کنار مغازه ها می گذریم. دستانش را این بار خودم می گیرم. دست در دست به مسیر نامعلوم ادامه می دهیم. نمی خواهم بپرسم مقصد کجاست. فقط می خواهم برویم و برویم و می رویم.
نگاهم می کند، دستم را می اندازم دور گردنش...